قوله تعالى: «ارْجعوا إلى‏ أبیکمْ» این سخن برادر مهین مى‏گوید آن گه که نومید شده بودند و با یکدیگر مى‏گفتند که تا پیش پدر رویم و قصه چنانک رفت بگوئیم، وى گفت من بارى نمى‏آیم که مرا روى آن نیست که دیگر باره داغى بر دل پدر نهم و این خبر تلخ پیش وى برم، شما باز گردید و بگوئید، «یا أبانا إن ابْنک سرق». و در شواذ خوانده‏اند «ان ابنک سرق» و این را دو وجه است: یکى آنک پسر ترا دزد خواندند و دیگر پسر ترا بدزدى بگرفتند، «و ما شهدْنا إلا بما علمْنا» اى و هذا القول منا شهادة بما رأینا و ظهر و الغیب عند الله، و ما این که مى‏گوییم و گواهى مى‏دهیم از آن مى‏گوییم که بظاهر دیدیم که آن صواع از رحل بنیامین بیرون آوردند و حقیقت آن و کیفیت آن نزدیک خداى تعالى است، ما ندانیم که چون بوده است. قال بعضهم هذه وثیقة من الله عز و جل عند شهود المسلمین و شریطته علیهم ان لا یشهدوا الا بما علموا.


ابن زید گفت یعقوب ایشان را گفت: من این علم الملک ان السارق یسترق لو لا انکم اخبرتموه، ملک مصر چه دانست که دزد را برده گرفتن عقوبتست اگر نه شما گفته‏اید؟ ایشان گفتند ما شهدنا ان السارق یسترق، الا بما علمنا من کتبنا، «و ما کنا للْغیْب حافظین» ما کنا نشعر ان ابنک سیسرق. قال ابن عباس: الغیب اللیل بلغة حمیر، اى ما کنا للغیب حافظین فلعلها دست فى رحله باللیل. و قیل و ما کنا للغیب من امره حافظین انما علینا ان نحفظه مما نجد الى حفظه منه سبیلا فاما منعه من مغیب عنا فلا سبیل لنا الى حفظه منه.


«و سْئل الْقرْیة» این قریه مصر است و کل ما جاء فى القرآن من ذکر الدار و القرى فانه تعنى بها الامصار و ما یأتى فى القرآن من ذکر الدیار تعنى بها المساکن.


و اسئل القریة یعنى اهل القریة فحذف المضاف و قیل لیس فى هذا حذف یعنى سل القریة فلیس بمستنکر ان یکلمک جدران القریة فانک نبى، «و الْعیر» اى اهل العیر، «التی أقْبلْنا فیها» این کاروان جماعتى بودند از کنعان از همسایگان یعقوب که با ایشان هم راه بودند و آن حال دیده بودند، مى‏گوید از ایشان پرس که ایشان بصدق ما گواهى دهند بآنچ گفتیم که: «إن ابْنک سرق» شمعون فرمود ایشان را که این سخن با پدر بگوئید، از آنک دانست که پدر ایشان را متهم دارد بهر چه گویند بسبب آن حال که بر یوسف رفته بود از جهت ایشان.


«قال بلْ سولتْ» فیه اختصار یعنى فرجعوا الى ابیهم و قالوا له ذلک. فقال یعقوب لیس الامر کما تقولون لکن سولت، «لکمْ أنْفسکمْ» التسویل حدیث النفس بما یطمع فیه و منه السول غیر مهموز و هو المنى و المعنى زینت و حسنت لکم انفسکم، «أمْرا» اردتموه، «فصبْر جمیل» اى فامرى صبر جمیل لا جزع فیه و لا شکوى. و قیل «فصبْر جمیل» اولى و امثل بى، «عسى الله أنْ یأْتینی بهمْ جمیعا» و هم یوسف و بنیامین و اخوهما الذى بمصر فهم ثلثه، «إنه هو الْعلیم» بحالى، «الْحکیم» بتدبیره.


«و تولى عنْهمْ» یعقوب چون خبر بنیامین بوى رسید صبرش برسید و طاقت برمید و اندوه یوسف بر وى تازه گشت، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشم گریان از ایشان برگشت و در بیت الاحزان شد و گفت: «یا أسفى‏ على‏ یوسف» و الآن بارض یعقوب بیت یزار یقال له بیت الاحزان.


روى سعید بن جبیر عن ابن عباس: قال قال رسول الله (ص) «لم یعط احد من الامم إنا لله و إنا إلیْه راجعون عند المصیبة الا امة محمد، الا ترى ان یعقوب حین اصابه ما اصابه لم یسترجع، انما قال یا اسفى على یوسف هذا الالف بدل من یاء الاضافة و المعنى: یا اسفى تعال فهذا اوانک، «و ابْیضتْ عیْناه» انقلبت الى حال البیاض اى عمیتا فغطى البیاض سواد الحدقة، «من الْحزْن» اى لکثرة بکائه من الحزن. قال مقاتل لم یبصر بهما ست سنین، «فهو کظیم» فعیل بمعنى مفعول، کقوله «إذْ نادى‏ و هو مکْظوم» اى مملو حزنا، و قیل فعیل بمعنى فاعل کقوله «و الْکاظمین الْغیْظ» اى ممسک للحزن فى قلبه فیتردد فى جوفه فلم یقل الا خیرا. و قیل الکظیم الذی یستر الغیظ و الحزن و یغالبه. قال الحسن کان بین خروج یوسف من حجر ابیه الى یوم التقى معه ثمانون سنة لم تجف عینا یعقوب، و ما على وجه الارض اکرم على الله من یعقوب. و روى ان یوسف رأى جبرئیل و هو فى السجن، فقال یا جبرئیل ما فعل یعقوب؟ قال حى، قال فکیف حاله؟ قال قد ابیضت عیناه من الحزن علیک، قال فلما بلغ من حزنه؟


قال حزن سبعین مثکل، قال فما له من الاجر؟ قال اجر مائة شهید. فلما خرج من السجن و ملک الامر لم یحب ان یعلمه مکانه لیتوفر اجره و یبلغ الکتاب اجله.


«قالوا» یعنى ولد یعقوب لما تذکر یوسف و تأسف علیه، «تالله تفْتوا تذْکر یوسف» اى لا تزال تذکر یوسف و تتوجع و تبکى علیه و لا تفتر من حبه، و التقدیر تالله لا تفتوء تذکر یوسف، فحذف لا کقول امرئ القیس: فقلت یمین الله ابرح قاعدا اى لا ابرح، «حتى تکون حرضا» اى دنفا مریضا قریبا من الموت. قال ابو عبیده: الحرض الذی اذا به الهم. قال ابن عیسى: الحرض فساد الجسم و العقل للحزن و الحب، یقال هو حرض اى ذو حرض مصدر وضع بموضع الاسم کالبعث و الصوم، «أوْ تکون من الْهالکین» اى المیتین. قال ابن بحر: حتى تکون حرضا او تکون من الهالکین، اى حتى تمرض او تموت، قالوا ذلک لابیهم شفقا علیه.


«ل إنما أشْکوا بثی و حزْنی إلى الله»


البث اشد الحزن، سمى بذلک لان صاحبه لا یصبر على کتمانه حتى یبثه اى یظهره، و البث و الابثاث واحد و هو الاظهار و قیل بثى اى همى و حاجتى، یقول أشکو إلى من یملک الفرج من البلوى لا الیکم.


مفسران گویند همسایه‏اى پیش یعقوب شد، گفت اى یعقوب ترا بس شکسته و کوفته و ضعیف همى بینم و سن تو هنوز بدان نرسید که چنین ضعیف باشى، گفت: افنانى و هشمنى ما ابتلانى الله به من هم یوسف، اندوه یوسف و غم فراق وى مرا پیر کرد و شکسته، فاوحى الله الیه: یا یعقوب أ تشکو الى خلقى؟ فقال یا رب خطیئة اخطأتها فاغفرها لى، فقال فانى قد غفرتها لک فکان بعد ذلک اذا سئل قال: «ما أشْکوا بثی و حزْنی إلى الله» و روى انه قال عز و جل و عزتى لا اکشف ما بک حتى تدعونى‏ فقال عند ذلک انما اشکوا بثى و حزنى الى الله، فاوحى الله الیه و عزتى لو کانا میتین لأخرجتهما لک حتى تنظر الیهما و انما وجدت علیکم انکم ذبحتم شاة فقام ببابکم مسکین فلم تطعموه منها شیئا و ان احب عبادى الى الانبیاء، ثم المساکین، فاصنع طعاما و ادع علیه المساکین، فصنع طعاما. ثم قال من کان صائما فلیفطر اللیلة عند آل یعقوب.


«أعْلم من الله ما لا تعْلمون» اعلم ان رویا یوسف صادقة و انى ساجد له و روى انه راى ملک الموت فى منامه، فسأله هل قبضت روح یوسف قال لا و الله و هو حى‏ و قیل معناه و اعلم من رحمة الله لى و لطفه بى ما لا تعلمون.


«یا بنی اذْهبوا» مفسران گفتند پسران یعقوب احوال ملک با بنیامین با پدر بگفتند که او را اول چون طلب کرد، و پس بخلوت با وى چون نشست، و با وى طعام چون خورد، و چه گفت، و انگه قصه دزدیدن صواع و آن ماجرا همه با یعقوب بگفتند، یعقوب آن گه گفت: «یا بنی اذْهبوا فتحسسوا منْ یوسف و أخیه» فانى ارجو و اظن انه یوسف. قال ابن عباس: التجسس فى الخیر و التحسس فى الشر و هو طلب الاحساس مرة بعد اخرى، و الاحساس الادراک و الحس الاسم کالطاعة من اطاع، «و لا تیْأسوا منْ روْح الله» اى لا تقنطوا من رحمة الله و فرجه، و الروح الاستراحة، «إنه لا ییْأس» اى ان الامر و الشأن لا ییأس، «منْ روْح الله إلا الْقوْم الْکافرون» اى الایمان بالله و بصفاته و یوجب للمومن رجاء ثوابه من غیر قنوط من رحمته. قال عبد الله بن مسعود: اکبر الکبائر ثلاثة: الایاس من روح الله و قرأ «إنه لا ییْأس منْ روْح الله إلا الْقوْم الْکافرون» و القنوط من رحمة الله و قرأ «و منْ یقْنط منْ رحْمة ربه إلا الضالون» و الامن من مکر الله و قرأ «فلا یأْمن مکْر الله إلا الْقوْم الْخاسرون». و قال الجنید: تحقق رجاء الراجین عند تواتر المحن.


پسران بفرمان پدر عزم راه کردند و ساز سفر بساختند، خروارى چند بار ازین متاع اعراب فراهم کردند ازین کسودان و حب الصنوبر و مقل و صوف و موى‏ گوسفند و روغن گاو و کشک و امثال این و نیز گفته‏اند که در آن کفشهاى کهنه بود و غرارها و رسنها و جوالها داشته. و قال ابن عباس: کانت دراهم ردیة زیوفا لا تجوز الا بوضیعة این بارها برداشتند و روى به مصر نهادند، و این سوم بارست که برادران یوسف به مصر شدند.


و ذلک قوله عز و جل: «فلما دخلوا علیْه» اى على یوسف، «قالوا یا أیها الْعزیز» و کانت ولاة مصر یسمون بهذا الاسم على ایة ملة کانوا، و قیل العزیز هو الملک بلغة حمیر، «مسنا و أهْلنا الضر» اى الجدب و انقطاع الامطار، «و جئْنا ببضاعة مزْجاة» اصل هذه الکلمة من التزجیة و هى الدفع و السوق، تقول زجیت العیش اذا سقته على اقتار، یعنى انها بضاعة تدفع و لا یقبلها کل احد. و گفته‏اند آن بارها بمصر بفروختند بدرمى چند ردى نبهره و گندم بآن نقد نمى‏فروختند، پس ایشان گفتند این بضاعت ما نارواست و ناچیز و بهاى طعام را ناشایسته، «فأوْف لنا الْکیْل» اى ساهلنا فى النقد و اعطنا بالدراهم الردیة مثل ما تعطى بغیرها من الجیاد، گفتند با ما باین نقد مساهلت کن و گر چه نارواست و نه نقد طعام است، تو با ما در آن مسامحت کن و بفرماى تا همان بتمامى بما دهند، «و تصدقْ علیْنا» مفسران را درین دو قول است: یکى آنست که این صدقه زکاة اموالست که هیچ پیغامبر را بهیچ وقت حلال نبوده، باین قول معنى «تصدقْ علیْنا» آنست که تصدق علینا بما بین السعرین و الثمنین فاعطنا بالردى ما تعطى بالجید. و قیل تصدق علینا باخذ متاعنا و ان لم یکن من حاجتک. و قیل تصدق علینا باخینا. و قیل تفضل علینا و تجاوز عنا. قول دوم آنست که این صدقات و زکوات بر پیغامبران پیش از مصطفى (ص) حلال بوده و انما حرمت على نبینا محمد (ص)، «إن الله یجْزی الْمتصدقین» یکافیهم، و الصدقة العطیة للفقراء ابتغاء الاجر، و سمع الحسن رجلا یقول اللهم تصدق على، فقال یا هذا؟ ان الله لا یتصدق و انما یتصدق من یبغى الثواب، قل اللهم اعطنى و تفضل على. قال الضحاک: لم یقولوا ان الله یجزیک ان تصدقت علینا لانهم ما کانوا یعرفون العزیز من هو و على اى دین هو.


«قال هلْ علمْتمْ ما فعلْتمْ بیوسف». ابن اسحاق گفت: موجب این سخن آن بود که برادران عجز و بیچارگى نمودند، گفتند: «مسنا و أهْلنا الضر» و درویشى خود اظهار کردند و صدقه خواستند، یوسف بگریست و رقتى عظیم در دل وى آمد بر عجز و ذل ایشان و بر بى کامى و بى نوایى ایشان صبر کردن بیش از آن طاقت نداشت، برخاست و در خانه شد و بسیار بگریست و زارى کرد، آن گه بیرون آمد گفت آن صواع که بنیامین دزدیده بود بیارید، بیاوردند و قضیب بر آن زد طنینى از آن بیامد، گفت دانید که این صواع چه خبر مى‏دهد؟ مى‏گوید شما این غلام یعنى بنیامین که از پیش پدر بیاوردید پدر را فراق وى سخت بود و شما را وصیت کرد که او را گوش دارید و ضایع مکنید، چنانک آن برادر هم مادر وى را ضایع کردید ازین پیش. بنیامین گفت صدق و الله صاعک، آن گه روى با برادران کرد گفت: «هلْ علمْتمْ ما فعلْتمْ بیوسف و أخیه؟». و انما قال و اخیه لانهم خلوا اخاه فى یدیه و رجعوا الى ارضهم گفت میدانید که با یوسف چه کردید؟ نخست قصد قتل وى کردید، پس او را بخوارى در چاه افکندید، پس او را به بندگى بمالک ذعر فروختید، و گفته‏اند مالک ذعر آن وقت از ایشان خطى ستده بود بحجت تا بیع با قالت و استقالت تبه نکنند و آن خط بدست یوسف بود، آن ساعت بیرون آورد و بایشان نمود، یوسف از یک روى ایشان را تعبیر مى‏کرد و از یک روى عذر مى‏ساخت که: «إذْ أنْتمْ جاهلون» آن گه نادانان بودید آن کردید، یعنى جوانان بودید و ندانستید، و قیل جاهلون بالوحى قبل النبوة.


ایشان در آن خجالت و تشویر گفتند: «أ إنک لأنْت یوسف». قراءت عامه بر لفظ استفهام است مگر ابن کثیر که بر لفظ خبر خواند: «انک لانت یوسف» و معنى آنست که یوسف چون ایشان را توبیخ کرده بود و ایشان را عذر ساخته برقع فرو گشاد و تاج از سر فرو نهاد و بر گوشه سر وى خالى بود که یعقوب را همان خال بود و اسحاق را و ساره را همان بود، ایشان آن خال وى بدیدند و نیز یوسف تبسم کرد و از آن تبسم ثنایاى وى همچون در منظوم پیدا شد، برادران را یقین شد که یوسف است گفتند «إنک لأنْت یوسف» تویى بحقیقت یوسف، یوسف گفت: «أنا یوسف و هذا أخی» الذى فرقتم بینى و بینه، «قدْ من الله علیْنا» بالجمع بیننا، «إنه» اى ان الامر، «منْ یتق» الفاحشة، «و یصْبرْ» على بلواه. و قیل یتق الزنا و یصبر على العزوبة. «فإن الله لا یضیع أجْر الْمحْسنین» لا یبطل اجر من کان هذا حاله فى الدنیا و الآخرة.


«قالوا تالله لقدْ آثرک الله علیْنا» اختارک و فضلک علینا بالعقل و الحلم و الحسن، «و إنْ کنا لخاطئین» مذنبین، یقال خطأ یخطأ خطا و خطا و اخطأ یخطئ اخطاء. قیل لابن عباس کیف قالوا ان کنا لخاطئین و قد تعمدوا لذلک فقال اخطأوا الحق و ان تعمدوا فمن ذهب الى انهم کانوا بالغین احتج بهذا و من ذهب الى انهم لم یکونوا بالغین و ان ذلک کان منهم لصباهم، قال اقامتهم على کتمان الامر عن ابیهم موهمین له ان الامر على ما اخبروه اولا خطاء و معصیة.


«قال لا تثْریب علیْکم الْیوْم» اى لا تعبیر علیکم بعد هذا الیوم و لا مجازاة لکم عندى على ما فعلتم و لکم عندى الصفح و الحرمة و حق الاخوة. یوسف ایشان را بر مقام خجل و تشویر دید دانست که ایشان را آن خجل در آن مقام عقوبتى صعب است، و قد قیل فى المثل: کفى للمقصر حیاء یوم اللقاء، نخواست که ایشان را عقوبت بیفزاید، بلکه ایشان را دعا گفت و مغفرت خواست، گفت «یغْفر الله لکمْ» هذا بمعنى الدعاء کقول العرب: یفعل الله بفلان یریدون به الدعاء، و فى الخبر یرحمک الله و یهدیکم و یصلح بالکم، «و هو أرْحم الراحمین»


روى ابن عباس: قال اخذ النبى (ص) بعضادتى الباب یوم فتح مکة و قد لاذ الناس بالبیت، فقال الحمد لله الذى صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده، ثم قال ما تظنون؟ قالوا نظن خیرا اخ کریم و ابن اخ کریم و قد قدرت قال و انا اقول کما قال اخى یوسف «لا تثْریب علیْکم الْیوْم یغْفر الله لکمْ و هو أرْحم الراحمین».